السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع)
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع- آقا جان تو را قسم میدهم به مادر پهلو شکسته ات فاطمه الزهرا(س ) مرا با دوستم ببر مشهد و حرم...)

اسلایدر

درباره ما

من حمید رضا هستم.محل زندگی من دور از حرم الرضا (ع) است.ولی دلم همیشه در حرم است. ای کسانی که در مشهد الرضا (ع) زندگی می کنید ! قدر امام رئوفتان را بدانید.قدر حرم امام رضا (ع) را بدانید و سعی کنید هر روز و هر شب به حرم آقا بروید.
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
ثامن تم
دیگر امکانات

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 11
بازدید ماه : 34
بازدید کل : 1061
تعداد مطالب : 43
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

.

. . . . . . . پخش زنده حرم . .





Powered by WebGozar

. . . .

دانلود داستان مرد تهرانی و حرم امام رضا (علیه السلام)

فوق العاده زیباست



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
برچسب ها :
نویسنده خادم الرضا (ع) در جمعه 8 اسفند 1393برچسب:امام رضا,خادم الرضا (ع),حرم,داستان,سخنرانی, |

قلب بچه‌ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده‌اند و آورده‌ایم این جا یا حضرت رضا(ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم.

 باشگاه جهانی خادمین اهل بیت(ع) و به نقل از برنا، با خادمان حرم قدس رضوی درباره معجزاتی که در مدت خدمتشان از حضرت دیده اند، گفت‌وگویی انجام شده که  در ادامه آن را می خوانید.

به همه جواب می دهیم
عجمی از خادمان حرم مطهر امام رضا(ع) درباره معجزات دیده شده از حضرت در مدت خدمتش در حرم قدس رضوی می گوید: معجزات امام رأفت و مهربانی فراوان است. معجزات حضرت باید بررسی و بعد ثبت شود تا بتوان آن را اعلام نمود. فردی از آمریکا تماس گرفت و گفت: گوشی را به طرف آقا بگیرید. مدتی گذشت و دوباره تماس گرفت و گفت: خانه ام آتش گرفته بود و فقط می توانستم تماس بگیرم و از آقا کمک بخواهم و الان آتش مهار شده است و تماس گرفته ام تا از آقا تشکر کنم. “هر که بر درگه‌اش آید نرود دست تهی” این از عنایات امام رضا (ع) است. بهترین خواسته های ما در میلاد امام رضا(ع) این است “هرگز نگویمت بیا دست من بگیر/ گویم گرفته ای ز عنایت رها نکن”.

تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!

نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.

در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟!  و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.

گل مریم کنار ضریح
مرتضی اشکفتی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزات در مدت خدمتشان در حرم قدس رضوی توضیح می دهد: اولین جلسه ای بود که روضه رضوی (ع) فضای کنار ضریح مقدس شستشو می شد. در مراسم حضور داشتم و مشغول صحبت کردن با حضرت شدم. مادرم از قبل سنگ کلیه داشت و قابل دفع نبود و نیاز به عمل کردن داشت. به حضرت گفتم: مادرم بیمار است و بعد یکی از شاخه های گل مریم کنار ضریح که هر روز عوض می شود و به مردم داده می شود را برای مادرم به خانه بردم. مادرم گل را بو کرد و بعد از آن بسیار گریه کرد. صبح از خواب بیدار شدم و مادرم گفت: معجزه شده و سنگ کلیه ام دفع شده است. پدرم گفت: امکان ندارد. مادرم آزمایش انجام داد و دیگر هیچ سنگی در کلیه اش دیده نشد. ۹سال از آن ماجرا می گذرد و پس از آن ماجرا دیگر مادرم مریض نشد.

دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم.  داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد!

ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام “دکتر رضا” می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد.

به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانه‌مان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادم‌ام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند.



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
برچسب ها :
نویسنده خادم الرضا (ع) در جمعه 8 اسفند 1393برچسب:امام رضا,حرم,داستان, |

امام رضا عليه السلام محبت به مردم نيمى از عقل است . (156)
تعيين اجرت  
سليمان بن جعفر گويد: براى انجام بعضى از كارها همراه امام رضا عليه السلام بودم تا اين كه خواستم به خانه ام باز گردم .
حضرت فرمود: برگرد و با من بيا و امشب را نزد من بمان . من هم برگشتم و به همراه او حركت كرديم تا اينكه وارد منزل شديم . حضرت نگاهى به غلامان خود كرد كه مشغول گل كارى و ساختن اصطبل بودند و بعضى از آنها كارهاى ديگر انجام مى دادند. در بين آنها غلام سياهى كه غريب بود كار مى كرد.
امام عليه السلام به غلامان خود گفت : اين مرد اينجا چه مى كند؟
آنها در جواب گفتند: او به ما كمك مى كند و ما هم چيزى در برابر به او خواهيم داد.
امام عليه السلام فرمود: اجرت او را تعيين كرديد؟
گفتند: نه ما هر چه به او بدهيم راضى است . حضرت به سراغ ايشان رفت تا با تازيانه آنها را كتك بزند و بسيار ناراحت شد كه چرا اجرت او را معين نكرديد؟
سلمان بن جعفر مى گويد: من به امام عليه السلام عرض كردم : چرا شما خود را ناراحت كرده ايد؟
رمود: من بارها آنها را از اين كار نهى كرده ام كه بايد اجرت هر كس را كه مى خواهند به كار گيرند با او تعيين كنند و اى سيلمان اين را بدان كسى بدون تعيين مزد براى تو كار نمى كند مگر اينكه اگر سه برابر مزد او هم به وى بپردازى باز هم گمان دارد به او كم داده اى ، اما وقتى مزد او را معين كردى و به او پرداختى از تو تشكر مى كند كه به آنچه معين شده عمل كرده اى ، حال اگر كمى بر آن بيفزايى از تو قدردانى مى كند و مى بيند كه تو بر مزد او افزوده اى .(157)
نهى از اسراف  
روزى غلامان امام رضا عليه السلام ميوه مى خوردند اما هنوز همه يك ميوه را نخورده آن را مى انداختند حضرت به آنها فرمود: سبحان اللّه ! اگر شما نيازى نداريد انسانهائى هستند كه نياز دارند آنها را به نيازمندان بدهيد. 
مذمت بكار گيرى مهمان  
مهمانى بر امام رضا عليه السلام وارد شد، حضرت نزد او نشسته بود و با وى صحبت مى كرد به گونه اى كه بخشى از شب را با يكديگر مى گذراندند، در اين هنگام چراغ روشنائى داراى مشكل و خرابى شد.
مهمان امام رضا عليه السلام كه خرابى چراغ رامشاهده مى كرد دست برد تا آن را اصلاح كند.
در اين هنگام حضرت مانع كار او شد و خود ان را درست كرد و سپس فرمود.
انا قوم لا مستخدم اضيافنا 
ما خاندانى هستيم كه مهمانان خود را به خدمت نمى گيريم . (158)
پرهيز از تبعيض  
يكى از اهالى بلخ گويد: من در سفر امام رضا عليه السلام به خراسان همراه او بودم ، روزى همه غلامان خود را كه اهل سودان و جاهاى ديگر بودند بر سر سفره غذا دعوت كرد تا با آنها غذا بخورد.
عرض كردم : فدايت شوم اگر غلامان را جدا كنى و سفره ديگرى داشته باشند بهتر است .
حضرت فرمود: ساكت باش ! پروردگار تبارك و تعالى يكتاست و پدر و مادر ما (آدم و حوا) يكى هستند و پاداش هر كس هم به اعمال اوست . (159)
مراعات شخصيت فقير  
يسع بن حمزه گويد: در مجلس امام رضا عليه السلام بوديم و با او صحبت مى كرديم و جمع فراوانى از مدرم در آن مجلس حضور داشتند و از حلال و حرام الهى از آن حضرت سوال مى كردند كه مردى بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و به امام عليه السلام عرض كرد: السلام عليك يا بن رسول اللّه .
مردى از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم ، از سفر حج مى آيم و پولم را گم كردم و چيزى ندارم تا به وطنم برسم . اگر امكان دارد كمك كنيد و مرا به وطنم برسانيد خداوند مرا از نعمتهايش بهره مند كرده است وقتى به مقصد رسيدم آنچه به من داده ايد را از طرف شما صدقه مى دهم زيرا خود مستحق صدقه نيستم .
امام رضا عليه السلام به او فرمود: بنشين خداوند تو را مورد رحمت خويش قرار دهد. آنگاه رو به مردم كرد و با آنان سخن مى گفت تا همه آنها به تدريج از مجلس بيرون رفتند و تنها من و سليمان جعفرى و خيثمه و آن مرد مسافر در مجلس امام عليه السلام مانديم .
حضرت فرمود: آيا اجازه مى دهيد من به اندرون خانه وارد شوم ؟
سليمان عرض كرد: خداوند امر شما را مقدم داشته است .
حضرت برخاست و وارد اتاقى شد و پس از مدتى بازگشت و دست خود را از بالاى در بيرون كرد و گفت : آن مرد مسافر خراسانى كجاست ؟
او در جواب گفت : من اينجا هستم .
امام عليه السلام فرمود: اين دينارها را بگير و هزينه سفر كن و لازم نيست از طرف من صدقه دهى و برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا مشاهده كنى . مرد مسافر پول را گرفت و رفت .
سليمان به امام رضا عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم عطا كردى و مهربانى فرمودى اما چرا خود را به هنگام پول دان نشان ندادى و از پشت در دست خود را بيرون كردى ؟
امام عليه السلام فرمود: ترسيدم ذلت و شرمندگى در خواست كردن را به هنگام برآوردن حاجتش در چهره او ببينم . آيا سخن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را شنيده اى كه فرمود: پاداش كسى كه كار نيكش را مى پوشاند برابر هفتاد حج است و كسى كه آشكارا گناه مى كند ذليل است و پوشاننده گناه مورد عفو قرار مى گيرد (160)
ديدار با ظالم  
دو نفر مسافر به خراسان آمدند و براى آنكه وظيفه خود را درباره خواندن نماز بدانند به محضر امام رضا عليه السلام رسيدند و سوال كردند ما از فلان جا آمديم ، آيا نماز ما تمام است يا شكسته ؟
امام عليه السلام به يكى از آنها فرمود: نماز تو شكسته است زيرا قصد ملاقات مرا داشته اى و به ديگرى فرمود: نماز تو تمام است زيرا تو قصد ملاقات با سلطان را داشته اى . (161) (و چنين سفرى كه قصد ملاقات با سلطان ستمگر صورت گيرد سفر معصيت است و چنين سفرى موجب شكسته شدن نماز مى گردد). (162)
اين گونه برخورد كنيم  
ايان بن صلت گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم عباسى به من خبر داده است كه شما شنيدن غنا را جايز مى دانيد.
عليه السلام فرمود: آن كافر دروغ گفته است . اين چنين نبوده است بلكه قضيه از اين قرار بود كه او درباره شنيدن غنا از من سوال كرد و من به او خبر دادم : مردى به خدمت ابوجعفر محمد بن على بن الحسين (امام باقر عليه السلام ) رسيد و از شنيدن غنا سوال كرد، او در جواب گفت : به من بگو هر گاه خداوند حق و باطل را در يك جا جمع كند غنا با كداميك از حق يا باطل خواهد بود؟
آن مرد گفت : با باطل .
ابوجعفر عليه السلام به او گفت : همين تو را بس است كه خود بر عليه خود حكم كردى (غنا را جزء باطل به حساب آوردى ) اين سخن من با عباسى بود. (163)
در برخى بحثها كار به اينجا مى رسد كه از طرف مقابل خود سوال كنيم كه اگر حق و باطل را كنار هم گذاريم اين كار يا اين فكر و يا اخلاق جزء كدام خواهد بود؟ (164)
ادعاى تشيع  
هنگامى كه امام عليه السلام در خراسان بود گروهى از راه دور براى زيارت او به درب منزل حضرت آمدند و اجازه خواستند به حضور او شرفياب گردند. دربان حضرت به حضور او رسيد و عرض كرد: گروهى آمده اند و مى خواهند به محضر شما برسند و مى گويند ما شيعه على عليه السلام هستيم .
امام رضا عليه السلام فرمود: من مشغولم ، به آنها بگو برگردند.
دربان كنار در آمد و به آنها گفت : حضرت مشغول است و كسى را نمى پذيرد.
ا رفتند و روز دوم آمدند و همان سخن خود را تكرار كردند و امام عليه السلام آنها را نپذيرفت تا دو ماه هر روز مى آمدند و مى گفتند: ما شيعه على عليه السلام هستيم و مى خواهيم به حضور امام عليه السلام برسيم و حضرت آنها را نمى پذيرفت تا اينكه از ملاقات امام مايوس شدند و به دربان گفتند: به مولاى ما بگو ما شيعيان پدرت على بن ابيطالب عليه السلام هستيم و با اين نپذيرفتن شما دشمنانمان ما را مورد شماتت قرار مى دهند، ما اين بار بر مى گرديم و بخاطر شرمندگى و خجالت و عجز از تحمل شماتت دشمنان از ديار خود هم مى گريزيم .
آنها را به حضرت رسانيد. آنگاه امام عليه السلام به دربان فرمود: اجازه بده وارد شوند، آنها به حضور آن حضرت رسيدند و سلام كردند اما امام عليه السلام جواب آنها را كه نداد اجازه نشستن نيز به آنها نداد و همين طور ايستاده بودند تا اينكه گفتند: يا بن رسول اللّه ! اين چه ستم بزرگ و خفتى است كه بعد از دو ماه نپذيرفتن و در بدرى به ما مى رسد و چه آبروئى بعد از اين ما مى ماند؟
امام عليه السلام فرمود: اين آيه را بخوانيد: و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير (يعنى : آنچه از سختى به شما رسيد از خود شما بود و خداوند بسيارى از گناهان را مى آمرزد.) 179
من جز به پروردگارم و به رسول خدا و امير المؤ منين و پدران پاك و معصومم عليهم السلام اقتدا نكردم ، شما خود را سرزنش كنيد، من از آنها پيروى كردم .
گفتند: چرا اى پسر رسول خدا؟
فرمود: بخاطر اينكه ادعا كرديد شيعه على بن ابيطالب هستيد.
و اى بر شما، شيعه على همانا حسن و حسين و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابى بكرند كه هيچيك با امر و نهى او مخالفت نكردند اما شما ادعاى پيروى از او را داريد در حالى كه در اكثر اعمال خود مخالف او هستيد و در بسيارى از واجبات مقصريد، در بسيارى از حقوق برادران دينى خودى سستى مى كنيد و آنجا كه نبايد تقيه كنيد تقيه مى كنيد و آنجا كه بايد تقيه كنيد نمى كنيد.
اگر مى گفتيد دوستدار على عليه السلام هستيد و دوستدار دوستان او مى باشيد و دشمن دشمنان او هستيد مخالف سخن شما نبودم ، اما شما ادعاى مرتبه بزرگى (شيعه على عليه السلام ) را نموديد كه اگر قول و عمل شما يكى نباشد هلاك مى شويد مگر اينكه رحمت خدا شما را حفظ كند.
گفتند: يابن رسول اللّه ! ما از سخن خود را خداوند استغفار كرده و بسوى او توبه مى كنيم و همان گونه كه به ما آموختيد مى گوييم ما دوستدار شما و دوستان شما و دشمن دشمنان شما هستيم .
امام عليه السلام فرمود: مرحبا اى برادران و دوستان من ، بياييد، بياييد، بياييد و همه را يك به يك در آغوش گرفت و به دربان فرمود: چند مرتبه مانع ورود آنها شدى ؟
دربان عرض كرد: شصت بار.
حضرت فرمود: شصت بار متوالى نزد آنها برو و به آنها سلام كن و سلام مرا به آنها برسان كه با استغفار و توبه اى كه كردند گناهان آنها بخشيده شد و بخاطر محبتى كه به ما دارند مستحق كرامت شدند، به امور آنها و خانواده شان رسيدگى كن و مشكلاتشان را بر طرف نما و از پول و بخششهاى ديگر بهره مندشان گردان . (165)
تواضع و خدمت  
امام عليه السلام وارد حمام عمومى شد، شخصى در حمام بود كه امام عليه السلام را نمى شناخت به او گفت : بدن مرا كيسه بكش . امام عليه السلام شروع كرد بدن وى را كيسه مى زد كه مردم او را شناختند و آن مرد از كارى كه كرده بود شرمنده گرديد و از آن حضرت معذرت خواهى مى كرد. اما امام عليه السلام او را دلدارى مى داو به كار خود ادامه مى داد.(166)
كمك به فقرا  
مردى به امام رضا عليه السلام رسيد و عرض كرد: به اندازه مروتى كه دارى به من كمك كن .
امام عليه السلام فرمود: چنين توانى ندارم .
عرض كرد پس به اندازه مروت خودم عطا كن .
حضرت فرمود: در اين صورت مى توانم ، آنگاه به غلام خود فرمود: دويست دينار به او بده . (167)
معيار برادرى  
وقتى امام رضا عليه السلام در مجلس ماءمون حضور داشت زيدبن موسى بن جعفر بر مامون وارد شد و مامون او را مورد احترام و اكرام قرار داد، آنگاه زيد بر امام عليه السلام سلام كرد اما حضرت جواب او را نداد. زيد گفت : من پسر پدر شما هستم و شما جواب سلام مرا نمى دهى ؟
امام عليه السلام فرمود: تو برادر من هستى مادامى كه اطاعت از خدا كنى پس وقتى خداوند را معصيت كنى برادرى بين من و تو نخواهد بود.(168)
اهميت تشييع جنازه  
موسى بن سيار گويد: من در مسافرت به طوس همراه امام رضا عليه السلام بودم وقتى به ديوارهاى شهر طوس رسيديم شنيديم صداى شيون بلند است به دنبال آن رفتيم كه ناگاه به جنازه اى برخورديم . همين كه چشمم به جنازه افتاد ديدم سيدم امام رضا عليه السلام از اسب پياده جنازه رفت و او را بلند كرد و و خود را به آن جنازه چسبانيد آنچنانكه نوزاد بره خود را به مادرش مى چسباند آنگاه رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هر كه جنازه دوستى از دوستان ما را تشييع كند از گناهان خود بيرون شود آن گونه كه از مادر تولد شده بود و گناهى نداشت .
وقتى جنازه را نزديك قبر بر زمين گذاردند ديدم حضرت به طرف ميت رفت و مردم را كنار زد تا اينكه خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سينه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان تو را به بهشت بشارت باد، بعد از اين ساعت ديگر وحشت و ترسى براى تو نيست .
عرض كردم فدايت شوم آيا اين ميت را مى شناسى در حالى كه به خدا سوگند اين سرزمين را تا به حال نديده بوديد و به آن سفر نكرده بوديد.
امام عليه السلام فرمود: اى موسى ! آيا نمى دانى كه اعمال شيعيان ما در هر صبح و شام بر ما عرضه مى شود؟ پس اگر تقصيرى در اعمال آنها ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند و اگر كار خوبى ديديم از خدا مى خواهيم به او پاداش دهد. (169)
برخورد با نگرانيهاى مادى  
احمد بن عمر و حسين بن يزيد گويد: خدمت امام رضا عليه السلام رسيديم و گفتيم ما روزى فراوان و زندگى خوشى داشتيم اما اوضاع تغيير پيدا كرد و وضع ما قدرى بد شده است از خدا بخواه وضع اول را به ما برگرداند.
امام عليه السلام فرمود: چه مى خواهيد؟ مى خواهيد شاه باشيد، دوست داريد مثل طاهره و هرثمه (افسران عاليرتبه مامون ) باشيد اما به اين مذهبى كه هستيد نباشيد؟
گفتم : نه به خدا خوشحال نخواهم بود كه همه دنيا با آنچه از طلا و نقره دارد از من باشد ولى مخالف عقيده اى (تشيع ) كه دارم باشم . (170)
تذكر  
دعبل بن على (شاعر و مداح معروف ) خدمت امام رضا عليه السلام رسيد.
حضرت فرمود: به او هديه اى دادند، او گرفت ولى حمد خدا نكرد.
امام عليه السلام به او فرمود: چرا حمد خداوند نكردى ؟
دعبل گويد بعد از آن به خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و آن حضرت دستور داد به من هديه اى دادند، من گرفتم و گفتم : الحمدللّه حضرت فرمود: اكنون ادب شدى (171) (از تذكرى كه پدرم داد ادب شدى )
انفاق  
امام رضا عليه السلام در نامه اى به فرزندش امام جواد عليه السلام نوشت : اى ابو جعفر! به من خبر رسيده است وقتى مى خواهى از منزل بيرون روى غلامان تو را از درب كوچك منزل بيرون مى برند و اين بخاطر بخل آنهاست كه نمى خواهند از سوى تو خيرى به نيازمندان برسد.
به حقى كه بر تو دارم سوگندت مى دهم كه پيوسته از درب بزرگ رفت و آمد كن ، وقتى كه سوار مركب مى شوى در هم در دينار به همراه داشته باش و به هر كسى كه از تو در خواستى مى كند عطا كن .
عموهايت از تو كمك خواستند بخشش تو به آنها كمتر از پنجاه دينار نباشد، اگر بيشتر دادى اختيار با توست . و اگر عمه هايت در خواست كمك كردند كمتر از 25 دينار به آنها نده اگر بيشتر دادى مختارى ، همانا من مى خواهم خداوند مقام تو را بالا برد پس انفاق كن و از كم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش ترسى به خود را راه نده .

 

منبع:قصه هاى تربيتى چهارده معصوم

مؤ لف :محمد رضا اكبرى



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
برچسب ها :
نویسنده خادم الرضا (ع) در پنج شنبه 7 اسفند 1393برچسب:امام رضا,داستان,زندگی, |

1/ گنجشك خودش را انداخت روي عباي امام . جيغ مي زد و نوكش را تند تند به هم مي زد . امام رو كردند به من: "عجله كن اين چوب را بگير برو زير سقف ايوان مار را بكش." چوب را برداشتم و دويدم . جوجه هاي گنجشك مانده بودند توي لانه و مار داشت حمله مي كرد بهشان . مار را كشتم و برگشتم با خودم مي گفتم امام و حجت خدا بايد هم با زبان همه ي موجودات آشنا باشد.

2/ کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .

عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای پذیرایی نداشت ، امام ، مهربان نگاهش کرد:" هر چه داری بیاور." سه قرص نان و کوزه ای عسل گذاشت جلوی امام . امام عبایش را کشید رویش ، دعا خواند . بعد از زیر عبا به همه نان و عسل داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود.

3/ به امام جواد(ع) گفتم:"بعضی ها می گویند مامون به پدرت لقب رضا داد، وقتی به ولایت عهدی راضی شد."
گفت :"دروغ می گویند . پدرم را خداوند رضا نامید چون ، خداوند او را پسندید و اهل آسمان، رسول خدا و ائمه در زمین از او خوشنود بودند."
گفتم :" مگر بقیه پدرانتان پسندیده ی خدا و ائمه نبودند؟"
گفت :"چرا؟"
گفتم :"پس چه طور فقط او رضا شد؟"
گفت:" چون دشمنانش هم او را پسندیدند و فقط پدرم بود که جمع دوست و دشمن از او راضی بودند."

4/ رفته بودم ديدن امام، محاسن شان را رنگ کرده بودند، مشکي شده بود و زيبا! گفتم: مبارک باشد. فرمود: هميشه تميز و آراسته باش مخصوصا براي همسرت. تو دلت مي‌خواهد وقتي مي روي خانه همسرت را ناآراسته ببيني؟ گفت: نه يابن رسول ا...! علي بن موسي فرمود: او هم از تو چنين انتظاري دارد. اين کار علاوه بر پاداش نزد خدا باعث پاکدامني خانواده مي‌شود.

5/ 
از مدينه تا خراسان شتربان امام بود. مردي از روستاهاي اصفهان. سني مذهب. به خراسان که رسيدند امام کرايه شان را داد.رو کرد به امام: "پسرپيامبر!دست خطي بدهيد برا ی تبرک با خودم ببرم اصفهان ." امام برايش نوشتند:"دوست آل محمد باش ،هر چند خطاکار باشي. دوستان و شيعيان ما را دوست بدار هر چند آنها هم خطا کار باشند."

6/ 
راهزنان به خیال اینکه تاجری ثروتمند است و جای پولهایش را نشان نمی دهد ، گرفتندش و تا توانستند شکنجه اش دادند.دهانش را پر از برف کرده بودند ساعتها. یکی شان دلش به رحم آمده بود و فراری اش داده بود. او هم فرار کرده بود از دستشان. اما دیگر نمی توانست حرف بزند. رسید خراسان. شنید امام در نیشابورند. از خستگی خوابس برد. توی خواب صدایی شنید:" برو پیش امام ، دوایت را می داند."

بعد هم امام را دید که گفتند :"زیره و سعتر و نمک را بکوب و بگذار روی زبانت ، خوب می شود." از خواب که بیدار شد ، اهمیتی نداد. راه افتاد به سمت خانه اش در نیشابور، مردم می گفتند امام وارد رباط سعد شده، رفت پیش امام برای شکوه از مشکلش . امام گفت :"به آنچه گفته بودمت ، عمل کن ."  گفت :"چه ؟" گفتند:"یادت رفته ، عالم خواب . زیره ، سعتر و نمک."
 
7/ 
مأمون دست برد پند دانه انگور خورد. تحکم کرد.
ـ بخور دیگر!
امام حبه ی اول را کند... .گداشت در دهان مبارک.حبه ی دوم ، حبه ی سوم... .
جگرش سوخت . خوشه افتاد پایین... .
ردا را کشید روی سر ،بلند شد.
مأمون گفت :"پسر عمو! کجا می روی؟"
ـ به جایی که تو مرا فرستادی... .

 

8/ مأمون گفته بود امام را پشت سر هارون خاک کنند. کلنگ زمین را نشکافت . اباصلت می گفت:"امام روزی خاک چهارگوشه را بویید ، گفت :این گوشه مدفن من است، اگر همه ی کلنگ های خراسان را بیاورند، سه طرف دیگر شکافته نخواهد شد." مجبور شدند امام را جلوی هارون دفن کنند. قبر امام قبله ی هارون شده بود.
 
9/ ـ كجايي مرد خراساني؟ صدايش از پشت در  مي آمد. دستش را از لاي در آورد بيرون . يك كيسه ي پر از طلا . ـ اين ها را بگير و برو ، نمي خواهم ببينمت . گرفت و رفت . پرسيدند :"خطايي كرده بود؟" گفت :"نه،اگر مرا مي ديد خجالت مي كشيد."

 10/ ياسر تعريف مي كرد، عرصه بر امام چنان تنگ شده بود كه هر جمعه ، از مسجد جامع كه بر مي گشت ، با همان غبار غرق راه ، دست ها را مي برد بالا:"خدايا ! اگر فرج و گشايشم در مرگ من است ، در مرگم تعجيل كن." ياد علي مي افتاديم و چاه و نخلستان . آخرش هم  به خداي علي رستگار شد.

نظر یادتون نره



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
برچسب ها :
نویسنده خادم الرضا (ع) در پنج شنبه 7 اسفند 1393برچسب:امام رضا,داستان, |

هنوز هم پس از گذشت قرن‌ها، به مناسبت‌هاي مختلف اين سؤال را براي شاگردان روي تخته سياه مي‌نويسند: چرا حضرت رضا(ع)، رضا ناميده شد؟
محسن، شاگرد كلاس دوم راهنمايي مدرسه هدايت، فقط يك روز فرصت داشت تا جواب سؤال را پيدا كند. اوضاع او از اين قرار بود:
اخيراً بين او و پدرش، شكرآب شده بود؛ بنابراين نمي‌توانست از او كمكي بگيرد.
مادرش هم كه يادش نمي‌آمد سالها پيش چه جوابي براي اين سؤال به معلمش داده است، فقط توانست به عنوان كمك يك بسته روزنامه را جلوي او روي ميز تحرير خالي كند.
شرايط اصلاً خوب نبود. محسن اول روي تيتر روزنامه‌ها مكث مي‌كرد و آنها را با دقت مي‌خواند اما بعد، كم كم حوصله‌اش سر رفت و با نگاهي بسيار سريع، تيترها را رد مي‌كرد.
در واقع، در همين لحظات بي‌حوصلگي بود كه در بالاي صفحه انديشه يك روزنامه محلي، عكسي از ضريح امام رضا(ع) توجهش را جلب كرد و مقاله‌اي را كه مربوط به يازده سال پيش بود، خواند. تنها مطلب به درد بخوري را كه توانست در ستون مقاله پيدا كند، از قول شخصي به نام «ابن ابي نصر» بود كه به پسر امام رضا(ع) گفته بود: عده‌اي مي‌گويند، اسم رضا را مأمون براي پدر شما انتخاب كرده است، چون پدرتان راضي شد كه ولايت عهدي مأمون را بپذيرد.
ابي‌جعفر، پسر امام رضا(ع)، در جواب ابن ابي نصر به خدا قسم خورده بود كه آنها دروغ گفته‌اند. بلكه خداوند، پدرش را رضا(ع) ناميده است، چون كه او راضي به خداوندي او در آسمان و پيامبري پيامبرش و پيشوايي امامان او در زمين بود.
محسن همين مطلب را توي دفترش نوشت و در نهايت براي تكميل آن جلوي كلمه رضا نوشت: خوشدل بودن، خشنود بودن، راضي بودن.
سپس در جواب مادرش كه نتيجه كار را مي‌پرسيد، از پشت كوه روزنامه، سرش را بلند كرد و با قدرشناسي لبخند زد. اما اين خوشحالي خيلي دامنه‌دار نبود و فرداي آن روز، وقتي آقاي كسائي از او پرسيده بود: همه پدران و اجداد امام رضا، اين طور خشنود و راضي به خدا، پيامبر(ص) و امامان(ع) بودند، پس چرا از اين همه، فقط امام هشتم(ع) به نام رضا ناميده شده است؟ محسن سر جايش پا به پا شده بود. بايد توضيحي پيدا مي‌كرد اما هر چه فكر كرد، جوابش را در نيافت و در دلش از دست نويسنده آن مقاله حرص خورده بود كه چرا مقاله‌اش را ناقص نوشته است.
با وجود اين در ذهنش، كنجكاوي عجيبي براي پيدا كردن جواب سؤال پيدا شده بود.
يك دقيقه گذشت و هيچ كدام از شاگردان نتوانستند جوابي پيدا كنند. تا اينكه آقاي كسائي در ميان نگاه گيج و مبهوت شاگردان، روي تخته سياه از قول پسر امام رضا(ع) نوشت: زيرا همانطور كه دوستان امام رضا(ع) از او راضي بودند، دشمنان او هم از آن حضرت راضي بودند و اين موضوع براي پدران او نبود.
محسن نفس راحتي كشيد. حالا جواب به نظرش ساده مي‌آمد، جوابي كه اين نكته را هم گوشزد مي‌كرد كه حتي اگر يك سؤال براي سالهاي متوالي روي تخته سياه نوشته شود، ممكن است باز هم نياز به يادآوري داشته باشد. زيرا ما انسانها در ميان اين زندگي پر آشوبي كه به سر مي‌بريم، گاهي واقعيت‌هاي مسلم زيادي را از ياد مي‌بريم. 



مربوط به موضوع : <-CategoryName->
برچسب ها :
نویسنده خادم الرضا (ع) در پنج شنبه 7 اسفند 1393برچسب:امام رضا,داستان, |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان خادم امام رضا (ع) و آدرس khademreza.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





برچسب‌ها